خادم | شهرآرانیوز؛ «غرور و تعصب»، از رمانهای کلاسیک انگلستان اوایل قرن نوزدهم، سال ۱۸۱۳ منتشر شد؛ رمانی عاشقانه و در عین حال اجتماعی با سویههای روان شناختی که تصویری میدهد از طبقات مختلف جامعه انگلستان روزگار خود. این رمان مهم را ــ که بارها در سینما و تئاتر از آن اقتباس شده است ــ نخستین بار، سال۱۳۳۶، شمس الملوک مصاحب به فارسی برگرداند. از آن سال، بسیاری دیگر از مترجمان هم آن را به فارسی ترجمه کردهاند و ترجمه تازه علی خزاعی فر، دانشیار بازنشسته زبان انگلیسی در دانشگاه فردوسی، از «غرور و تعصب» (نشر «نیلوفر») سی و چهارمین برگردان فارسی آن است.
دفتر ارتباط فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی با دانشگاه فردوسی مشهد و «کانون کتاب و اندیشه» این دانشگاه، جلسه رونمایی از اثر گفته شده را در دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی برگزار کردند. محمدجعفر یاحقی (عضو پیوسته فرهنگستان)، محمودرضا قربان صباغ (دانشیار زبان انگلیسی)، سیدمهدی زرقانی (استاد زبان و ادبیات فارسی) و مترجم کتاب، سخنرانان این برنامه بودند که در ادامه گزیدهای از سخنان آنان را میخوانید.
آقای خزاعی فر در مقدمه اشاره به سبک میکند و میگوید که مشکل بازآفرینی متنْ ایجاز، پیچیدگی، رسمی بودن، کنایی بودن، و بذله گوییها و شوخ طبعیهای آن است. ترجمه تمام اینها به فارسی چالش بزرگی است.
نکته بعدی که خیلی مهم است، برای اینکه سطربه سطر به دنبال سبک مترجم در ترجمه اش نگردیم، تأثیر نهایی سبک است؛ نباید در ترجمه دنبال این باشیم که آیا ترجمه این جمله عین سبک نویسنده بوده است یا نه. جایی ممکن است مترجم نتواند یا نخواهد آن سبک را انتقال بدهد و بعدا بخواهد در جای دیگری جبران کند. اگر ما ــ به هر دلیلی ــ در جایی از ترجمه نتوانستیم آن اصطلاح، تعبیر یا ساختار را به زبان مقصد برگردانیم، در جای دیگری میتوانیم جبران کنیم. اصل «جبران» این است که برایند تمام تغییرات، درنهایت، سبکی مشابه را برای مخاطب ایجاد کند یا تأثیری مشابه را بر او بگذارد.
مهمترین نکتهای که ضروری است، بحث «لذت بخشی» است: وقتی اثری را میخوانیم، شاید بخواهیم لذت ببریم؛ و این تمام تغییرات و ــ بعضی وقت هاــ عدول کردن از آن چیزی که در متن اصلی هست را توجیه میکند. مترجم، همچنین، در مقدمه اشاره کرده است که ترجمه اثری مستقل است. اگر این استقلال را قبول بکنیم، شاید جزئیات کمتر برای ما اهمیت پیدا کند.
یکی از بحثهایی که مطرح است، بحث استفاده از تعابیر و اصطلاحات است؛ مثلا، در جایی الیزابت میگوید: «خلایق هرچه لایق.» معادل «خلایق هرچه لایق» در متن اصلی نیست و در انگلیسی هم نیست و مترجم آن را اضافه کرده است، یا «نور علی نور»، «با یک من عسل نمیشود خورد» و نمونههای دیگر که معادلشان در متن اصلی نیست. اما این به این معنی نیست که نمیتواند بیاید، و با اصل جبران در جای دیگری میتواند جبران شده باشد.
در بخش پایانی، این نکته را بگویم که برای تطبیق ترجمه آقای خزاعی فر و آقای رضا رضایی، که پیش ازاین «غرور و تعصب» را به فارسی ترجمه کرده بود، بخشی از فصل۳۴ رمان را از دو ترجمه، و متن اصلی استخراج کردم و به هوش مصنوعی دادم تا قضاوت آن را بدانم. خواستم که هوش مصنوعی در سه بخش، یعنی در سبک زبان، در وفاداری به لحن و معنا، و در انعکاس شخصیت، نظر بدهد. نتیجه گیری را برایتان میخوانم:
ترجمه علی خزاعی فر: این ترجمه دقیقتر و وفادارتر به سبک و لحن جین آستن است و با توجه به استفاده از زبان ادبی، توانسته است زبانی نزدیکتر به متن اصلی خلق کند. برای خوانندگانی که به دنبال درک کامل اثر جین آستن هستند و به زبان ادبی علاقه دارند، این ترجمه مناسبتر است.
ترجمه رضا رضایی: ترجمهای روان و ساده است که برای مخاطبان امروز جذابتر است، با این حال، لحن و ظرافتهای متن اصلی در برخی موارد کمرنگ شدهاند. برای خوانندگانی که به دنبال خواندن نسخهای سادهتر و امروزیتر از اثر هستند، این ترجمه مناسبتر است. درمجموع، اگر هدف اصلی حفظ سبک و لحن جین آستن باشد، ترجمه خزاعی فر قابل اعتمادتر و دقیقتر است.
ترجمهها ــ دست کم در دهه اخیر ــ برای زبان فارسی بسیار آزاردهنده شدهاند. ترجمه طبعا باید بر غنای زبان فارسی بیفزاید، ولی در این سالها گاهی برعکس میشود و ترجمهها به زبان فارسی ضربه میزنند. از این نظر، من برای کار آقای خزاعی فر ارزش قائل هستم؛ چون، وقتی این اثر را میخوانید، احساس نمیکنید متنی است که به زبان فارسی لطمه میزند، بلکه احساس میکنید افزونهای بر سرمایه زبان فارسی است.
مترجم در آغاز، تکلیف خودش و ما را روشن کرده است. گفته است: به نظر من، کار مترجم بازآفرینی سبک است. بعد، در تعریف بازآفرینی گفته است: خلق سبکی شبیه سبک نویسنده. این استعاره «خلق» را که به کار گرفته است، یعنی ما اینجا با یک آفرینش سروکار داریم. ترجمه یک اثر گویا بازآفرینی آن اثر است در هیئتی تازه که این هیئت تازه، زبان فارسی است.
به نظرم، کار مهم آقای خزاعی فر را، اگر بخواهیم در یک جمله خلاصه کنیم، این است که او رمان را با فرهنگ زبان مبدأ درک کرده است. فرهنگِ زبانْ فقط ترجمه نیست؛ پشت هرکدام از دال ها، در هرکدام از زبان ها، یک فرهنگ است. پس مترجم شاید کارش این باشد: فهم متن با توجه به فرهنگ زبان مبدأ و انتقال این متن یا ــ به تعبیر خودش ــ خلق و آفرینش این متن با فرهنگ زبان مقصد، که اینجا یعنی زبان فارسی.
او، در مقدمه، به سه گونه زبانی اشاره میکند که در این متن تشخیص داده است: زبان چاکرمآبانه مانند آقای کالینز، زبان دارای اصطلاحات عامیانه مانند خانم بَنِت، و زبان عالمانه که گفتهاند شخصیت مِری با این زبان صحبت میکند؛ یعنی به این آگاهی رسیده است با اثری سروکار داریم که در آن سه گونه زبانی دارد کار میکند که هرکدام ویژگیهای خاص خودش را دارد.
دو مسئله درباره این ترجمه مطرح است؛ یکی کهنگی زبان است: این اثر مربوط به حدود دویست سال پیش است که زبان در طول این زمان تحولاتی داشته است. مسئله دیگر این است که کهنگی نباید مانع سادگی مطلب شود و مانع شود که من کهنه فکر کنم و اثر را دور از ذهن خودم ببینم. هر کهنهای دور از ذهن ماست، درک آن دشوارتر است از درک آنچه در روزگار ماست، بنابراین، جمع بین این دو کار دشواری است که گمان میکنم مترجم توانسته است ازپس آن برآید. حاصل این کار باید چیزی باشد که بر خواننده تأثیر بگذارد.
از متن این طور برمی آید که مترجم کلمات و عبارات فراوانی در ذهن داشته که در هنگام ترجمه مناسبترین چیزی را که داشته، استفاده کرده است؛ و این لازمه اش این است که آدم بر حوزههای مختلف زبان تسلط داشته باشد و مفاهیم مختلف زبانی برایش مأنوس و دم دست باشد تا بتواند کلمه مناسب را از ذخیره واژگانی و زبانی خودش بردارد. مترجم برای چنین کاری باید زبان کلاسیک ادبی را بداند و واژگان کهن فارسی و واژگان محاوره و حتی عامیانه را بشناسد تا بتواند به تناسب و فراخور متن از آن استفاده کند.
قسمتهایی از متن کتاب را برای نمونه میخوانم که نشان از استفاده مترجم از همین کاربرد واژگان و تعابیر است: «پرید تو حرفش»، «خدای ناکرده»، «نطقش باز شد»، «بی آنکه خم به ابرویش بیاورد»، «چشمم آب نمیخورد»، واژگانی مانند «وجنات»، «بداهه»، «مبادی آداب»، «جبروت»، «بداخم»، «بدعنق»، ضرب المثلهایی مانند «شنیدن کی بود مانند دیدن»، «زاغ سیاهش را چوب میزند»، «گل بود به سبزه هم آراسته شد»، اینها مختص زبان فارسی و فرهنگ ماست. این واژهها و کلمات، متن را تبدیل کرده است به متنی خودمانی که مترجم توانسته است آن را از فرهنگ زبانی نویسنده به فرهنگ زبانی ما منتقل کند.
گفته میشود که ببینیم این آقایی که سی چهل سال خودش درباره ترجمه صحبت میکند، چه کار کرده است. این حرف خیلی برای من ترسناک و نگران کننده است. قوه نقد، قوه توصیف و قوه خلق سه چیز متفاوتاند؛ بنابراین، اگر بنده حرفی درباره ترجمه کردن گفتهام، شما اعتبارش را با این ترجمه خودم نباید بسنجید؛ لطفا، آن اعتبار را جدا بسنجید و این ترجمه را جدا.
دوستان اشاره کردند که این کتاب طوری ترجمه شده که انگار به زبان فارسی خلق شده است. واقعا این طوری نیست؛ به خاطر اینکه من نگران دقت در ترجمه بودم. اگر ترجمه من را مقایسه کنید، بسیار دقیق است. اگر به نظر میرسد خیلی فارسی است، باید بگویید در عین حال خیلی دقیق است؛ یعنی اصلا نمیتوانید رنگ خارجی بودن را از یک ترجمه بزدایید: اسمها وجود دارند، مکانها وجود دارند، تعابیر ــ گاهی ــ خودشان را تحمیل میکنند.
راجع به سبک باید توضیحی مختصر بدهم: من، در طول سالها که ترجمهها را بررسی و با مترجمان گفتوگو میکردم، متوجه تکرار عبارتی در صحبتهای مترجمان بودم: همه شان تقریبا میگویند ما به سبک نویسنده وفادار بودهایم.
بعد، من میدیدم در عمل چیزی خلق کردهاند که اصلا با تأثر زیباشناختی و ادبیای که من از متن اصلی دارم، نمیخوانَد. درواقع، نگاه نحوی واژگانی دارند. من نگاهم این بود که باید به سبک نگاهی بلاغی کرد، نه نحوی واژگانی؛ باید از منظری بالاتر بگوییم آیا شباهتهایی بین این اثر و ترجمه وجود دارد یا نه؛ یعنی آیا این تأثیر زیباشناختی که اثر اولیه خلق کرده است، این اثر هم میتواند خلق کند یا نه.
در این صورت است که برابری سبکی ایجاد میشود، وگرنه همه، بهانههایی است برای اینکه مترجم زورش میآمده است جمله نویسنده را به شکل دیگری بنویسد. جمله نوشتن را که هوش مصنوعی هم بلد است؛ اگر جمله نویسنده را به هم ریختی تا باز سرِهَمَش کنی، ترجمه کردهای. آنجاست که باید یک ساعت روی یک جمله وقت بگذاری و آن تعادل زیباشناختی سبکی هم جز با بازنویسی، یعنی خلاقیت، حاصل نمیشود.